به گزارش مشرق، گلابدرهای که اگر قرار باشد برایش چیزی نوشت حتما باید اشاره کرد مردی این روزها درگذشته است که از همه نوشتههایش جسورتر و بیپرواتر بود. مردی که حالا نگاهی به «لحظههای انقلاب» یا «آقا جلال» او کردن دردی را دوا نمیکند.
او رفته است. به چه دردش میخورد که بگوییم جوجه جلال بود یا شاگردش؟ مهم این است که آقا محمود قلندر، ورد زبانش واژه «جوجه» بود؛ به هرکسی هم که میرسید میگفت.
آنقدر لهجهاش صریح و بلند بود که اگر در هر گوشه خیابان حرف میزد، حتما آن سوی خیابان هم میفهمیدند که دارند صدای گلابدرهای را میشنوند.
این نویسنده شوریده و به قول خودش «هوملس» دستکم در 35 سال گذشته تاوان بیخانمانیاش را داد.
نوشتههایش ـ با آن دست نویس کج و معوج و خودکار قرمز که گاه وسط کار تبدیل به مداد میشد ـ شبیه کرگدنی بود غران و مهاجم که هیچ لنگری نمیتوانست نگهش دارد.
معانی در کلام او چنان زنده بود و فریادزنان و خروشان که انگار میخواست واژهها را هم پاره کند و از گوشه کاغذهای بزرگی که گلابدرهای رویشان مینوشت، خارج شود.
وقتی با خودش همکلام میشدی، حتما میفهمیدی سرچشمه آن کلمات مردی است بسیار جسورتر و بیپرواتر از آن نوشتهها. این همکلامی به شنوندهاش فقط و فقط یادآور میشد که او متعلق به کوه و دشت است.
اگرچه غمگین از «هوملس»ی دائم و بیخانمانی مداوم. محمود گلابدرهای بخش مهمی از صراحت لهجهاش را به جای استفاده در داستانهایش، در خواهش و تمنا برای نجات از بیخانمانیاش به کار برد.
همینطور ناسزاهایی که باید به ضدقهرمانان قصههایش میگفت، نثار آدمهایی کرد که از درد و داغش بیخبر بودند.
اگرچه گلابدرهای بچه جنوب شهر تهران نبود، اما لحن جنوبشهری و صمیمیاش، مثل خیابانگردهای هندی مدام در تقدیس سرپناهی بود که به آن احتیاج داشت «ببین! جوجه! من اگه این دفعه از این جا آواره بشم، باید دوباره برم توی غار. میفهمی؟»
نویسنده لحظههای انقلاب، حالا حتما به سرپناهی که روزی به سر همه مردمان نیک و بد، سایه خواهد انداخت، رسیده است. بعد از این، به شیوه خودش میشود بالای گورش نشست و بعد از فاتحهای بیریا، گفت: «جوجه! دیدی بالاخره صاحب خانه شدی!»
منبع: جام جم
موضوع مطلب :